شهر سامرا شده کربلای عسکری
شیعه بر سر می زند در عزای عسکری
ای دل ای دل بزم غم در جهان بر پا ببین
در زمین سامرا م کبرا ببین
شال غم بر گردن یوسف زهرا ببین
از سرشک غم بیا دیده را دریا ببین
خیمه غم کن به پا از برای عسکری
آسمان سینه را باز ابر غم گرفت
فاطمه در عرش حق مجلس ماتم گرفت
دست غم چتر عزا بر سر عالم گرفت
نوحه خوان بر منبر قلب شیعه دم گرفت
پر شده هر محفلی از نوای عسکری
دیده ها گریان شده سینه ها گشته غمین
در حصار دشمنان بی کس و یار و معین
حجت حق از عطش می کشد پا بر زمین
مجتبای دیگری شد شهید زهر کین
جان فدای مجتبی جان فدای عسکری
جان فدای عسکری با غم پنهانی اش
معتمد آتش زده بر دل نورانی اش
بود سوی کربلا دیده بارانی اش
ماه هر شب می زده بوسه بر پیشانی اش
می نهاده آفتاب سر به پای عسکری
از جفای بیحد دشمن آل عبا
شد امام عسکری کشتۀ زهر جفا
معتمد زد شعله بر باغ سبز هل اتی
گر چه شد از بند غم آن ولی حق رها
قلب پاک شیعه شد مبتلای عسکری
باز اندوه و الم خیمه زد در سینه ها
گرد غم افتاد بر چهرۀ آئینه ها
پر شد از یاقوت اشک دامن گنجینه ها
ریخت در کام حسن جام زهر کینه ها
تا بسوزد شیعه از ماجرای عسکری